راز خانه مجردی زن مشهدی با یک مرد غریبه لو رفت

راز خانه مجردی زن مشهدی با یک مرد غریبه لو رفت

راز خانه مجردی زن مشهدی با یک مرد غریبه لو رفت پیشنهاد ویژه

  • زندگی مجری خواهرزن باعث شد تا داماد تصمیم بگیرد که …!
  • این مادر دخترش را به رابطه نامشروع ترغیب می کرد و…
  • ماجرای شوم و مجهول مرگ تازه عروس چه بود/ زنی که شریک داماد بود دستگیر شد!
  • عکس های تلخ از لباس های زن و مرد بی خانمان در روز عروسی شان

به گزارش منیبان؛ از همان اوایل زندگی نسبت به همسرم بی تفاوت بودم و هیچ علاقه ای به او نداشتم. در واقع منتظر شاهزاده ای با اسب سفید بودم که «اسماعیل» به خواستگاری ام آمد و من با اصرار خانواده ام، در حالی پای سفره عقد نشستم که 30بهار از عمرم گذشته بوداین ها بخشی از اظهارات زن 46ساله ای است که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد. این زن جوان که مدعی بود علاقه ای به همسرش ندارد و می خواهد به تنهایی زندگی کند، درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یک خانواده چهار نفره به دنیا آمدم. پدرم شغل آزاد داشت اما زندگی مرفهی نداشتیم. من هم پس از آن که در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم.

رویاهای زن مشهدی کار دستش داد

همیشه با خودم فکر می کردم که باید جوانی پولدار، خوش تیپ و با کمالات به خواستگاری ام بیاید تا به او پاسخ مثبت بدهم اما سال ها پشت سر هم می گذشت و شاهزاده من از راه نمی رسید، تا این که بالاخره اسماعیل مرا در 30سالگی خواستگاری کرد. او شغل آزاد داشت و از نظر تیپ و قیافه هم به دلم نمی نشست. با این حال، خانواده ام به این دلیل که آرام آرام سن ازدواجم می گذرد، به ازدواج با اسماعیل اصرار کردند.من هم که دیگر چاره ای نداشتم، پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را در حالی آغاز کردم که هیچ حس و علاقه ای به همسرم نداشتم. با آن که صاحب یک دختر شده بودم بارها به همسرم گفتم هیچ عشق و عاطفه ای به او ندارم اما او که عاشقانه با من ازدواج کرده بود حرف هایم را جدی نمی گرفت و توجهی به آن نشان نمی داد.

ازدواج اجباری زن مشهدی را روانه خانه مجردی کرد

اسماعیل همواره سعی می کرد رضایت مرا در زندگی جلب کند، به همین دلیل همه خواسته هایم را برآورده می کرد و برای رضایت من از این زندگی مشترک، همه تلاشش را به کار می گرفت. با این حال من نه تنها تمایلی به او نداشتم بلکه روز به روز هم بیشتر از او متنفر می شدم.البته حرف ها و جملات یکی از دوستانم در این حس تنفر نقش مهمی داشت. «فریده» زن مطلقه ای بود که اعتقاد داشت زن باید «آزاد» زندگی کند و تحت سیطره مرد نباشد. او می گفت زن نباید امر و نهی بشنود و هر طور که دوست دارد باید زندگی کند! من هم که تحت تاثیر حرف های فریده قرار داشتم، ارتباطم را در حالی با او ادامه دادم که فهمیدم با چند جوان غریبه رابطه غیراخلاقی دارد.در این میان، او مرا ترغیب کرد برای آن که آزادانه زندگی کنم، با پسر جوانی که که به منزل او رفت و آمد داشت، ارتباط برقرار کنم تا معنای «زن و مرد» در زندگی ام از بین برود و در واقع به سبک فرهنگ اروپایی زندگی کنم. من هم که علاقه ای به همسرم نداشتم، خیلی راحت حرف های فریده را پذیرفتم و به طور پنهانی با «هوشنگ» ارتباط عاطفی برقرار کردم.

مدتی بعد، همسرم متوجه ماجرا شد به طوری که خشم و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفت. به همین دلیل از خانه فرار کردم و با کمک فریده منزل مجردی را در منطقه دیگری از شهر اجاره کردم تا به قول معروف «آزادانه» زندگی کنم و با هر کسی که دوست دارم رفت و آمد داشته باشم. خلاصه، در حالی که زندگی مستقلی دور از چشم اسماعیل برای خودم تشکیل داده بودم، آرام آرام و به صورت پنهانی با دخترم ارتباط برقرار کردم و او را به سوی خودم کشیدم.

او مخفیانه به منزل مجردی من آمد و من هم سعی می کردم او را آزاد بگذارم تا بیشتر به طرف من جذب شود. حتی دخترم را ترغیب به ارتباط با جنس مخالف می کردم و آن ها را در خانه تنها می گذاشتم. آن قدر تحت تاثیر حرف های احمقانه فریده قرار گرفته بودم که با دست خودم در حال نابود کردن زندگی و آینده دخترم بودم.روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که دخترم دیگر به منزل پدرش نرفت و زندگی با مرا ترجیح داد. از سوی دیگر، اسماعیل که متوجه ماجرا شده بود برای نجات دخترش از من شکایت کرد تا این که ماموران کلانتری الهیه به مخفیگاه من پی بردند و زمانی که قصد خروج از خانه را داشتم، با حکم قضایی دستگیرم کردند.حالا که عاقلانه به گذشته می اندیشم، تازه می فهمم که زنی ساده لوح هستم و به خاطر یک مشت حرف های پوچ تحت تاثیر وسوسه های شیطانی «فریده» قرار گرفتم و زندگی ام را به نابودی کشاندم. حالا هم اگرچه می دانم دیگر اسماعیل حاضر به زندگی با من نیست اما خوشحالم که ماموران انتظامی قبل از آن که دخترم در مرداب تفکرات هوس آلود من غرق شود، مرا دستگیر کردند و دخترم را نجات دادند.



Comments

No comments yet. Why don’t you start the discussion?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *