نیمه شب از خواب پریدم و شوهرم را در اتاق خواهرم غافلگیر کردم که…!

نیمه شب از خواب پریدم و شوهرم را در اتاق خواهرم غافلگیر کردم که…!

نیمه شب از خواب پریدم و شوهرم را در اتاق خواهرم غافلگیر کردم که…!

به گزارش منیبان به نقل از خراسان، زن ۲۵ساله که مدعی بود مشاوره‌های روان شناختی در کلانتری راهگشای زندگی‌اش شده است و اکنون با انجام تحقیقات بیشتر تصمیم عاقلانه‌ای برای ازدواج با فیروز خواهد گرفت، درباره زوایای پنهان زندگی‌اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۱۸سال داشتم که با «پیمان» سر سفره عقد نشستم.

ارتباط خوب داماد با خانواده همسر

او کارمند قراردادی یکی از ادارات بود و خیلی زود در دل اعضای خانواده‌ام جای گرفت. اگرچه نامزدم هفته‌ای دو روز به منزل ما می‌آمد، اما ارتباط خوبی با پدر و مادر و خواهر کوچک ترم داشت.

او هر بار که هدیه‌ای برای من می‌خرید، همزمان کادویی هم به خواهرم می‌داد. پدرم نیز که کارگر ساختمانی بود و درآمد چندانی نداشت، از این رفتارهای دامادش بسیار خوشحال بود.

من نیز از پیمان به خاطر همه محبت‌هایش به خواهرم قدردانی می‌کردم تا این که فهمیدم توجه او به «حمیرا» غیرمتعارف است به گونه‌ای که یک شب به طور اتفاقی از خواب بیدار شدم و او را مقابل اتاق خواهرم دیدم.

شب پرماجرا

پیمان که دست و پایش را گم کرده بود در برابر نگاه‌های متعجب من گفت: صداهایی از اتاق شنیدم و تصور کردم دزد به خانه آمده است.

خلاصه رفتارهای عجیب او به جایی رسید که روزی تصاویر زننده‌ای از خواهرم را در گوشی پیمان دیدم و تازه فهمیدم که باید از ارتباط بیشتر او با حمیرا جلوگیری کنم.

خلاصه زندگی مشترک من و پیمان در حالی آغاز شد که دیگر با همسری خشمگین و عصبانی رو به رو بودم. او هیچ توجهی به من نداشت و مخفیانه با خواهرم در ارتباط بود.

زمانی که پیامک‌هایش را دیدم دنیا روی سرم خراب شد اما پیمان با بی‌شرمی ادعا کرد از مدت‌ها قبل عاشق خواهرم بوده و به من علاقه‌ای نداشته است.

راز سیاهی که برملا شد

وقتی اشک‌ریزان ماجرا را برای خانواده‌ام بازگو کردم آن‌ها خواهرم را سرزنش کردند ولی او نیز خودش را دل باخته پیمان دانست و تهدید به خودکشی کرد.

این گونه بود که با قلبی شکسته و در ۲۰ سالگی از همسر ۲۹ساله‌ام طلاق گرفتم و مدتی بعد نیز حمیرا با بی‌حیایی و آبروریزی با پیمان ازدواج کرد و با هم برای زندگی به شهر دیگری رفتند.

من هم با غروری لگدمال شده وارد دانشگاه شدم و ادامه تحصیل دادم. اما هنوز دو سال از این ماجرا نگذشته بود که رابطه حمیرا و پیمان به هم خورد و از هم جدا شدند چرا که خواهرم خیانت پیمان را با چشمان خودش دیده بود و حالا معنای دروغ و خیانت را خوب می‌فهمید.

آشنایی با عیسی

از سوی دیگر من در محیط دانشگاه با پسری به نام «عیسی» آشنا شدم که خیلی باهوش به نظر می‌رسید.

با آن که در جریان ازدواج ناموفق من قرار داشت ولی باز هم پیشنهاد ازدواج به من داد.

او که مدعی بود اوضاع مالی بسیار خوبی دارد آن قدر با لبخند و خنده‌های بلند مرا تحت تاثیر قرار داد که شیفته خوش اخلاقی‌هایش شدم.

عیسی معتقد بود در تجارت تخصص و تبحر خاصی دارد و از سوی شرکت‌های بزرگ و معتبر دعوت به همکاری می‌شود ولی من تصمیم گرفتم قبل از ازدواج از مشاوران زبده راهنمایی بگیرم و …

واقعیت عیسی!

شایان ذکر است، چند روز بعد به تقاضای مشاور کلانتری، عیسی نیز در دایره مددکاری کلانتری در حالی حضور یافت که ظاهری نامرتب و موهایی ژولیده داشت.

او در حالی که به صورت غیرارادی دستش را تکان می‌داد و لبخندهای عجیبی داشت، به کارشناس اجتماعی گفت:

شش‌ساله بودم که فرزند طلاق نام گرفتم و در منزل مادربزرگم رشد کردم اما هیچ گاه با کسی معاشرت نداشتم و با افراد بسیار اندکی رفت و آمد می‌کردم، ولی خیلی پولدار هستم و همه شرکت‌های بزرگ به انعقاد قراردادهای میلیاردی با من افتخار می‌کنند و …

او به گونه‌ای سخنان اغراق‌آمیزی را درباره تجارت و داشته‌هایش بیان می‌کرد که باورپذیر نبود. وقتی این مرد ۲۷ساله با دستور ویژه‌ای از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) مورد کنکاش‌های روان شناختی قرار گرفت، مشخص شد که او احتمالا از بیماری روان‌پریشی رنج می‌برد و باید مورد بررسی‌های روان پزشکی قرار گیرد.

این در حالی بود که تحقیقات مقدماتی زن جوان نیز نشان داد هیچ شرکتی با مشخصات ارائه شده از سوی «عیسی» وجود خارجی ندارد و …

Comments

No comments yet. Why don’t you start the discussion?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *